کد مطلب:148579 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:207

گفتگو با عمر سعد
یكی از یاران امام علیه السلام به نام «یزید بن حصین همدانی» كه مرد


پارسایی بود، از امام حسین علیه السلام اجازه طلبید تا نزد عمر سعد رود و با او گفتگو كند، امام علیه السلام اجازه داد، او به خیمه ی عمر سعد وارد شد ولی سلام نكرد، عمر گفت: «چرا سلام نكردی مگر من مسلمان نیستم و خدا و رسولش صلی الله علیه و آله را نمی شناسم؟»

ابن حصین گفت: اگر تو مسلمان بودی به جنگ عترت رسول خدا صلی الله علیه و آله نمی آمدی و تصمیم بر قتل آنها نمی گرفتی و آب فرات را به روی آنها نمی بستی، آبی كه برای سگها و خوكهای بیابان حلال است، ولی امام حسین علیه السلام فرزند علی علیه السلام و بانوان حرم و كودكان از بیم تشنگی در خطر هستند، تو بین آنها و آب فرات، جدایی انداخته ای و گمان می كنی كه مسلمانی و خدا و پیامبرش صلی الله علیه و آله را می شناسی، عمر سعد سرش را پایین انداخت، سپس بلند كرد و گفت: «ای برادر همدانی سوگند به خدا من مقام ارجمند عترت پیامبر صلی الله علیه و آله را می دانم و آسیب رسانی به آنها حرام است، ولی عبیدالله بن زیاد مرا بین كشتن حسین علیه السلام و ملك ری مخیر ساخته، شركت در خون حسین علیه السلام موجب آتش دوزخ است، ولی ملك ری نور چشم من می باشد، نمی توانم ریاست ملك ری را به غیر خودم واگذار كنم.»

ابن حصین همدانی از اینكه موعظه اش، در آن سنگدل دنیاپرست تأثیر نماید، مأیوس شد و به حضور امام علیه السلام بازگشت و ماجرا را به عرض رسانید. [1] .


مطابق نقل بعضی نقلها، شخص امام حسین علیه السلام نیز در كربلا با عمر سعد ملاقاتهایی داشته و با دلایل محكم او را قانع كرده است و حتی فرموده اگر ملك می خواهی ما در مدینه داریم به تو واگذار می كنیم، ولی آن ناپاك بی خرد و كوردل در پاسخ گفت: «نمی توانم از ملك ری بگذرم.»

امام علیه السلام چند بار به عنوان اتمام حجت و وعظ و نصیحت، با لشگر ابن یزید، سخن فرمود، امام سخنان آن بزرگوار در دل سیاه آن مردم دنیاپرست اثر نكرد.

امام علیه السلام فرمود: «مردم، برده ی دنیایند و دین، ورد زبانشان می باشند، تا وقتی كه با زندگی مادیشان بسازد، «فاذا محصوا بالبلاء قل الدیانون؛ وقتی كه در آزمایش گرفتاریها قرا گرفتند، دینداران اندكند.» [2] .

ساعتها و لحظه ها همچنان می گذشت و لحظه به لحظه روشن بود كه كار به جنگ می انجامد و ابن زیاد ناپاك، مكرر لشگر می فرستد و تأكید بر جنگ دارد، از روز هفتم كه آب را منع كردند، شدت عمل شروع شد تا سرانجام خواستند بعد از ظهر تاسوعا، حمله كنند كه امام علیه السلام از آنها مهلت یك شب را كه شب عاشورا باشد خواست و پس از بگو مگو سرانجام آنها پذیرفتند.



[1] كشف الغمة، ج 2، ص 226.

[2] انوارالهبية، ص 149.